مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
شـکـر خـدا؛ حـق اذن بـر مـا داده آقا مـا را مـیـان مـجـلـسـت جــا داده آقــا روح الامین قنداقه ات را برده تا عرش قـنـداقـه را تـحــویـل زهــرا داده آقــا امـشـب حــضـور قــائــم آل مـحــمــد قـلـب عــلــی را هــم تــسـلا داده آقــا امشب تـصـدقـهـا به دست دوسـتـانـت زهـــرا ســلام الله عــلــیــهـا داده آقــا گـفـتم بیا؛ گـفـتـند رمـزی دارد انـگـار زهــرا کـلـیـدش را بـه ســقـا داده آقـا این نـوکـر بی تاب روزی چـند دفـعـه شـرح دل بــی تـاب خـود را داده آقــا فکر ظهـورت تا که آب و نـان من شد ذکر لبـم یابن الحـسن یابن الحـسن شد تنهـا گـلـی هـستـی که تـنهـایی بهاری هم فـاطـمـه هم مرتضی را یـادگـاری صد بار کـارم را دعـایت راه انداخت " من حیث لا یشعر" هوایم را تو داری احـیـاگـر عـدل عـلــی در عـالـمـیـنـی خون عـلـی باشد به رگهای تو جاری شمشیر حیدر بوده عمری سیف الاسلام حــالا شـمـا مـیـراث دار ذوالـفـقـاری هرجا که رفتم صحبت از اوصافتان بود ذکـر تو جـاری بر لب مـداح و قـاری کنعـان چـراغـانی شده یوسف کجایی یعـقوب می میرد ازین چـشم انتظاری شب تیره از ظلمت شد ای مهتاب برگرد بـی تـاب بی تـابـیـم؛ ای ارباب برگرد بـایـد بـرای بـردن نـامت وضـو کـرد هـر نـیـمـۀ شب دیـدنت را آرزو کرد آقا خـدا می داند این حـرف دل ماست هر کس که شد عبد تو کسب آبرو کرد فـرزنـد زهـرا و عـلـی دست خـداونـد امشب میِ عشق شما را در سبو کرد آقا به این کـوچـه خـیـابـانها نظـر کن هر عاشقی در چنته هر چه داشت رو کرد دلـهـای مــا از دورۀ مـرحـوم کــافـی با صبح زود جمعه و با ندبه خو کرد مادر بـزرگم گـفت جانم یا ابـالـفـضل تا تو بیـایی سـفـره ای را نـذر او کرد پیوند قـلـبـی بس که دارد با ابالـفضل رمز قـیـامـش احـتـمـالا: یا ابالـفـضل دست الـهـی شـیـعـه را بر حـق نوشته یـاس و رز و داوودی و زنبـق نوشته مـولای ما را نـاخـدای زورق عـشـق ما را سواری روی این زورق نوشته این دست لطف حضرت صاحب زمان است ما را اسـیـر پـرچـم و بـیـرق نـوشـته در سـرنـوشـت مـا خــداونــد تـعـالـی ما را به یـاران شـمـا مـلـحـق نـوشتـه ای مُـنـتَـظَـر، کوری چـشم مـنکـرانت خـالـق شـمـا را قـائـم مـطـلق نـوشـته قـنـداقـه ات را تـا بـغـل کـردند دیـدنـد بر روی بازوی تو جـاءالحـق نـوشته آیــات قــرآن خــداونــد آیـــۀ تـوسـت ایـران مـا یـوم الابـد در سـایـۀ توست وقـتـی عـلـوم الکـامـلـه یعنی کـمـالت حـتماً شـموس الطالعـه یعـنی جـمـالت پـیـغـمـبـرانِ عـالـم از آغــاز خـلـقـت در حـیرتند از آن همه قـدر و جـلالت این جـمـلـه تـکـراریست اما واقـعـیت یـوسـف اسـیـر آن جـمـال بی مـثـالت ای یوسف زهرا کجایی ورد لبهـاست عـمـریست سر کـردیم تنها با خـیـالت دنیا به رنگ و بوی تو بر پاست مولا قـربـان آن رخـسـارۀ زهـرا خـصالت مولای ما ای مـهـدی مـوعود برگردد دنـیا به کـام شـیـعـه در روز وصالت تنـهـای تـنـهـایـیـم ای مـونـس کجـایی دلـتـنـگـتـانـیـم ای گـل نرگـس کجایی تـو دلــبـری و بــا دل مـا کــار داری سیصد نـفر نه تو هـزاران یار داری قـلـبی پُـر از مهر حسین و سینه ای از عشق عـلـی و فـاطـمـه سرشار داری نیت کـنی سر می شود فـرش قـدومت نوکر فراوان، جان به کف بسیار داری آقــا بـیـا دیـگـر بـیـا کـه شـک نــدارم از ظـلـم بـی حـدّ جـهــان آمــار داری روز ظهورت در کنار کـعـبـه قـطـعاً با دشـمـنـان خـود سـر پـیـکـار داری وهـابـی از شـمـشـیـر تو باید بـتـرسـد وقـتـی نـشـان از حــیــدر کرار داری قهر خدا در چهره ات پیداست آن روز آقا دعـا گـوی شما زهـراست آن روز عـرشی؛ زمیـنی؛ آسمانی؛ کهـکـشانی؟ مشهـد؛ نجـف؛ کـربـبلایی؛ جمکـرانی؟ در سهله ای در کوفه ای یا بیت الاقصی پـیـداتـر از خورشید هـستی در نهانی تو حاضری تو ظاهری ما غایب از تو تـو آن عـیـانـی که فـراتــر از بـیـانـی فـرقی ندارد شیـعـه یـکـفـی بـالاشـاره ایـرانـی و سـوری؛ عـراقـی یا یـمانی ای شیعه با یک یا علی باید به پا خاست گر دوسـتـدار مـهـدی صاحـب زمانی پـرچـم به دوش آمـاده باید بود کـم کم یک صبح جمعه می رسد از او نشانی ما شیعـیان روز ظهـورش سرفرازیم با یـک اشـاره راه پـیـمـای حـجـازیـم |